سهل العلاج مرضی که درمانش آسان باشد، آسان چاره ادامه... مرضی که درمانش آسان باشد، آسان چاره تصویر سهل العلاج فرهنگ فارسی عمید
سهل العلاج آسانچاره مرضی که باسانی بتوان آنرا مدوا کرد. آسان چاره ادامه... آسانچاره مرضی که باسانی بتوان آنرا مدوا کرد. آسان چاره تصویر سهل العلاج فرهنگ لغت هوشیار
سهل العلاج مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان) ادامه... مرضی که به آسانی بتوان آن را مداوا کرد، آسان چاره (واژه فرهنگستان) تصویر سهل العلاج فرهنگ فارسی معین
سهل العلاج درمان پذیر، شفایافتنی، مداواپذیرمتضاد: صعب العلاج، درمان ناپذیر ادامه... درمان پذیر، شفایافتنی، مداواپذیرمتضاد: صعب العلاج، درمان ناپذیر فرهنگ واژه مترادف متضاد